Persian Sina Hafezi Persian Sina Hafezi

خالی بود

لحظه‌ها آبی بود
شب چه مهتابی بود
درمیانِ بسترِ شعرِ عِشا
….بینِ واژه‌ها بوسه عشق بازی بود

Read More
Persian Sina Hafezi Persian Sina Hafezi

مرا پیدایی

من زِ خود گمشده و بی خبرم
بَس تو را می‌خوانم، تو مَرا پیدایی
به چه شور و چه شکوهی در تو پنهان شَوَم
….که تو هم شوریده و هم شیدایی

Read More
Persian Sina Hafezi Persian Sina Hafezi

نارام

من خُمارِ شب و شعر و شمعِ هر خلوتِ خویشَم
تو به چشمانِ بُلور و به دو صد حلقه‌ی نور می‌نازی

در پِیِ  مصرعِ  آخر به طلوع پرده بَر اُفتاد، دیدم که تویی
تو که نارام بر این صحنه‌‌ی دل، شکوهانه به شور می‌تازی

Read More
Persian Sina Hafezi Persian Sina Hafezi

میدان

در میانِ شهرِ ما قلعه‌ای کهنه به شب منسوب بود
رو به میدانی بزرگ، گوشه‌ای را پنجره از چوب بود

قلعه پُر بود از پرنده، مادِه، نَر، خوش بال و پَر
….مُرغِ ما محبوبِ مَه اما به شَه مغضوب بود

Read More
Persian Sina Hafezi Persian Sina Hafezi

سیناز

در همان لحظه که بر پرده‌ای پایان شدم
باز تو را دیدم و با پرتو‌ اَت آغاز شدم

این سرآغازِ من و قصه‌ی ما هر چه که بود
….شاه بیتِ غزل بود و بِسان شعرِ هم‌آواز شدم

Read More
Persian Sina Hafezi Persian Sina Hafezi

مهتاب

ماه باش
هر چند ستاره ای نیست، اما چراغ شب شد
…مهتاب، بازتاب آفتاب است

Read More